دکتر نازی اکبری// با متانت، آرام و باوقار وارد اتاق کار من شد و با آرامشی جالب توجه درون صندلی روبه‌روی من قرار گرفت. موهایش را به دقت و با سلیقه پشت سرش سنجاق کرده بود. موهای سپیدی که همراه با اندکی خمیدگی پشتش آبستن قصه‌ها از روزگارانی دور بود. در حالیکه نگاهش را از من می‌دزدید شروع کرد: - می‌خوام باهاتون روراست باشم. واقعیتش اینه که من اصلا فکر نمی‌کنم به روان‌درمانی نیاز دارم ولی به اجبار بچه‌هام و…
ادامه مطلب